جدول جو
جدول جو

معنی بی گنهی - جستجوی لغت در جدول جو

بی گنهی(گُ نَ)
مخفف بی گناهی:
یک روز بی گناه نبودم بعمر خویش
گویا که بود بی گنهی نزد من گناه.
سوزنی.
و رجوع به بی گناهی شود، ناپرهیزگار. بآزادی و بیدریغ. (ناظم الاطباء) ، بی پروا. بی نگرش. (یادداشت مؤلف). بی ملاحظه: تا نیکو و زشت بی محابا با او بازمینماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 99). خردمند آنست که بنعمتی و عشوه ای که زمانه دهد فریفته نشود و برحذر میباشد از بازستدن که سخت زشت ستانند و بی محابا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 237). خواجۀبزرگ گفت: بباید رفت و از من درین باب پیغامی سخت گفت جزم و بی محابا بدرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 259). ما سخت ترسیدیم از آن سخن بی محابا که خلیفه را گفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 425). آنچه شما در این دانید بی محابا بازگوئید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 540).
شاها مترس خون ستمکاره ریختن
می ریز بی محابا خوه شای و خوه مشای.
سوزنی.
یوسفی را که ز سیاره بصد جان بخرید
بی محاباش بزندان مدر بازدهید.
خاقانی.
اولاد پیدا آمده خلقی بصحرا آمده
پس بی محابا آمده بر بیش و برکم تافته.
عطار.
جانب دیگر گرفت آن مرد زخم
بی محابا بی مواسا بی زرحم.
مولوی.
پشه ای نمرود را با نیم پر
میشکافد بی محابا مغز سر.
مولوی.
... دست تعدی دراز کرد و میسر نمیشد و بضرورت تنی چند را فروکوفت و مردمان غلبه کردند و بی محابایش بزدند. (گلستان). یکی از فضلا تعلیم ملکزاده ای همی داد و ضرب بی محابا زدی وزخم بی قیاس نمودی. (گلستان). چندانکه ریش و گریبانش بدست جوان افتاد بخود درکشید و بی محابا فروکوفت. (گلستان). و بی محابا در فساد و رسوائی... چنان بود که بنی آدم طاقت آن نتواند آورد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 74). بی محابا جمعی را پاره پاره میکردند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 113). ملک بن عامر و مصاحبان او را بدیدندکه اسبان خود را بی محابا در فرات و آب دجله انداخته بودند. (تاریخ قم ص 269). رجوع به محابا شود.
- بی محابا پلنگ، کنایه از دنیا و روزگار است و کنایه از مرگ و موت هم هست. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) :
مگر با من این بی محاباپلنگ
چو رومی و زنگی نباشد دورنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
حالت بی رنگ بودن، کنایه از ساده و بی آلایش بودن، در تصوف بی چونی حق، عالم وحدت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
ویژگی کسی که گناهی نکرده و مرتکب جرمی نشده، بی تقصیر
فرهنگ فارسی عمید
(گُ نَهْ)
مخفف بی گناه. که مرتکب گناه نشده است. بی جرم و بی تقصیر:
ز بس غارت و جنگ و آویختن
همان بی گنه خیره خون ریختن.
فردوسی.
برادر ز یک کالبد بود و پشت
چنان پرخرد بی گنه را بکشت.
فردوسی.
نبوده مرا هیچ با تو عتیب
مرا بی گنه کرده ای شیب و تیب.
عماره.
دختران رز گویند که ما بی گنهیم
ما تن خویش بدست بنی آدم ندهیم.
منوچهری.
هم بزیر لگدت همچو هبا کردم
بی گنه بودی این جرم چرا کردم.
منوچهری.
رزبان گفت که این لعبتکان بی گنهند
هیچ شک نیست که آبست ز خورشید و مهند.
منوچهری.
دشمن عاقلان بی گنهند
زانکه خود جاهل و گنهکارند.
ناصرخسرو.
چه کرده ست این بی گنه جانور
که در چنگ جنسی چو خود مبتلاست.
ناصرخسرو.
دل چون دهدت که برستیزی
خون دو سه بی گنه بریزی.
نظامی.
چار سالست کز ستمکاری
داردم بی گنه بدین خواری.
نظامی.
بخون ریختن شد دل انگیخته
ز خون چنان بی گنه ریخته.
نظامی.
که وی در حصاری گریزد بلند
رسد کشور بی گنه را گزند.
سعدی.
نظر کن بر احوال زندانیان
که ممکن بود بی گنه در میان.
سعدی.
ما را که تو بی گنه بکشتی
کس نیست که دست پیش دارد.
سعدی.
بی گنه را بعفو حاجت نیست.
ابن یمین.
رجوع به بی گناه شود.
، بی طاقت و ناتوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مرکّب از: بی + گه + ی، نابموقع. نه بوقت خود. بی وقت. (یادداشت مؤلف)،
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بی تقصیری و بی جرمی. (از ناظم الاطباء) :
ازین بی گناهیش نخجیروار
گرفتند شیون به هر کوهسار.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی رنجی
تصویر بی رنجی
بی آزاری، بی اذیتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سنگی
تصویر بی سنگی
حالت و کیفیت بی سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی پناهی
تصویر بی پناهی
بی ملجائی بیکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی گوهری
تصویر بی گوهری
نا نجیبی، بی اصل و نسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ننگی
تصویر بی ننگی
ننگ نداشتن از اعمال ناشایسته بیعاری
فرهنگ لغت هوشیار
برائت، بی گنهی، معصومیت، مظلومیت
متضاد: بزه کاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
البراءة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
Blamelessness, Innocence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
Blameless, Blamelessly, Guiltless, Innocent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
innocence
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
inocencia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
безвинность , невиновность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
Schuldlosigkeit, Unschuld
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
безвинність , невинність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
niewinność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
无罪 , 无辜
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
inocência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
innocenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
חפות , חפות מפשע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
無実 , 無罪
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
schuldeloosheid, onschuld
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
ความบริสุทธิ์ , ความบริสุทธิ์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
ketidakbersalahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
بے گناہی , بے گناهی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
নির্দোষিতা , নির্দোষতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
kutokuwa na hatia, ujasiri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
suçsuzluk, masumiyet
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
निर्दोषता , मासूमियत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی گناهی
تصویر بی گناهی
결백함 , 무죄
دیکشنری فارسی به کره ای